۞ قال رسولُ اللّهِ :
أبْشِري يا فاطمةُ ، فإنّ المهديَّ منكِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به دخترشان حضرت فاطمه فرمودند : بشارت باد تو را اى فاطمه كه مهدى از فرزندان توست.

موقعیت شما : صفحه اصلی » ادعیه » ادعیه و زیارات
  • شناسه : 77
  • 27 اردیبهشت 1394 - 7:46
  • ارسال توسط :
چقدر با دعای فرج آشنایید؟

چقدر با دعای فرج آشنایید؟

مردى را دیدم که مشغول زیارت حضرت امام کاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبیاء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه یک یک ائمّه معصومین(ع)را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجّت بن الحسن(ع) رسید  ابوالحسین بن ابى البغل کاتب مى گوید: از طرف “ابى منصور بن صالحان” مسئول انجام کارى […]

مردى را دیدم که مشغول زیارت حضرت امام کاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبیاء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه یک یک ائمّه معصومین(ع)را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجّت بن الحسن(ع) رسید 

ابوالحسین بن ابى البغل کاتب مى گوید: از طرف “ابى منصور بن صالحان” مسئول انجام کارى شدم. امّا در طى انجام مسئولیت قصورى از من سر زد، آنچنان که او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متوارى و مخفى شدم و او در جستجوى من بود.
در یکى از شبهاى جمعه به طرف مقابر قریش ـ مرقد امام کاظم(ع)و امام جواد(ع) ـ براى عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانى و طوفانى بود. به خادم حرم مطهر که “اباجعفر” نام داشت گفتم: درهاى حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دُعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممکن است کسى قصد سوئى نسبت به من داشته باشد. او نیز قبول کرد و درها را بست.
نیمه شب، در حالى که باد و باران همچنان ادامه داشت و هیچ کس در آنجا نبود، مشغول دعا و زیارت و نماز بودم که نا گاه صداى پایى از طرف قبر شریف امام موسى بن جعفر(ع) به گوشم رسید. مردى را دیدم که مشغول زیارت حضرت امام کاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبیاء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه یک یک ائمّه معصومین(ع)را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجّت بن الحسن(ع) رسید اما نام ایشان را ذکر نکرد. من تعجّب کردم و با خود گفتم: شاید نام حضرت را فراموش کرد، یا امام(ع)را نمى شناسد، و یا اصلاً به امامت ایشان اعتقاد ندارد و مذهب دیگرى دارد. وقتى زیارتش به پایان رسید دو رکعت نماز خواند و متوجّه قبر مطهّر امام جواد(ع) شد، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو رکعت نماز خواند. من ترسیدم، زیرا او را نمى شناختم، او جوانى بود در هیئت مردى کامل و پیراهنى سفید بر تن و عمامه اى بر سر داشت که انتهاى آن را از زیر گلو گذرانده بود، همچنین شالى به کمر بسته و عبایى بر دوش انداخته بود. پس از نماز به من فرمود: اى ابوالحسین بن ابى البغل! با دُعاى فرج چقدر آشنایى؟ گفتم: آقاى من! کدام دُعا؟ فرمود: دو رکعت نماز بخوان و بگو: «یا مَنْ اَظْهَرَالْجَمیلَ وَسَتَرَالْقَبیحَ، یا مَنْ لَمْ یُؤاخِذْ بِالْجَریرَهِ وَلَمْ یَهْتِکِ السِّتْرَ، یا عَظیمَ المَنِّ یا کَریمَ الصَّفْحِ یا حَسَنَ التَّجاوُزِ، یا واسِعَ الْمَغْفِرَهِ، یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرَّحْمَهِ، یا مُنْتَهى کُلِّ نَجوى، وَ یا غایَهَ کُلِّ شَکْوى، یا عَوْنَ کُلِّ مُسْتَعین، یا مُبْتَدِئاً بِالّنِعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها. سپس بگو: یا رَبّاهُ (ده مرتبه) یا سَیّداهُ (ده مرتبه) یا مَوْلاه (ده مرتبه) یا غَایَتاه (ده مرتبه) یا مُنْتَهى غایَهِ رَغْبَتاه (ده مرتبه) اَسْأَلُکَ بِحَقّ هذِهِ الاَْسْماءِ وَ بِحَقِّ محمّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ اِلاّ ما کَشَفْتَ کَربى وَ نَفَّسْتَ هَمّى وفَرَّجْتَ غَمّی وَاَصْلَحْتَ حالی.
پس هر حاجتى که دارى از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و صدبار بگو: «یا محمّد یا علی! یا علی یا محمّد اِکْفیانی فَأِنَّکُما کافِیایَ وَانْصُرانی فَأِنَّکُما ناصِرایَ». سپس گونه چپ صورتت را بر زمین بگذار و صدبار بگو: «ادرکنى»] و پس از صدبار این ذکر را [بسیار تکرار کن. سپس به اندازه یک نفس بگو«الغوث الغوث الغوث …» آنگاه سر از سجده بردار که ان شاءاللّه خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود». وقتى من مشغول نماز و دُعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از این که نماز و دعایم به پایان رسید به طرف ابو جعفر خادم رفتم تا بپرسم این مرد که بود؟ و چگونه وارد حرم مطهّر شده بود؟ وقتى درها را بررسى نمودم دیدم همه درها بسته و قفل زده بودند.
بسیار تعجب کردم، و با خود گفتم: شاید اینجا دَرِ دیگرى دارد که من نمى دانم. پیش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقى که به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده مى کردند، بیرون مى آمد، فوراً به او گفتم: این مرد که بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟
ابوجعفر گفت: همانطور که مى بینى درها بسته و قفل زده هستند، من هم که آن را باز نکرده ام. من آنچه را که دیده بودم براى او تعریف کردم. گفت: او مولایمان صاحب الزمان(ع)است، من بارها ایشان را وقتى حرم خالى است ـ مثل امشب ـ دیده ام. از این که چه موقعیّتى را از دست داده بودم، خیلى ناراحت شدم.
وقتى فجر دمید از حرم خارج شدم. به طرف محلّه «کرخ» رفتم، در این مدّت آنجا مخفى شده بودم. هنگامى که خورشید دمید، عدّه اى از مأمورین صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسیار مى خواستند که مرا ملاقات کنند. آنها نامه اى هم با خود داشتند که در آن صالحان نوشته بود که مرا بخشیده و امان داده است. ]
همچنین مطالب جالب توجهى درباره خوبیها و گذشته خوب من و آینده خوبى که در انتظارم مى باشد در آن قید شده بود.[ آنگاه با یکى از دوستان مورد اعتمادم از مخفى گاه خودم خارج شده و با ابى منصور ملاقات کردم. وقتى مرا دید به پاخاست و بسیار مرا مورد احترام خود قرار داد، و چنان رفتار خوبى از خود نشان داد که تا حال از او چنین رفتارى را ندیده بودم. آنگاه گفت: آیا آن قدر ناراحت شده بودى که از من به صاحب الزّمان(ع) شکایت کردى؟
گفتم: من فقط درخواستى ساده و دُعایى معمولى کردم.
گفت: چه مى گویى؟ دیشب (شب جمعه) بدون مقدّمه مولایم صاحب الزمان(ع) را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار کنم، و از این ستمى که بر تو کرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.
گفتم: لا اله الاّ اللّه! گواهى مى دهم که خاندان رسالت و ائمّه معصومین(ع)نه تنها بر حقّ اند بلکه خود منتهى درجه حقیقت هستند. من نیز مولایمان(ع) را بدون مقدمه در بیدارى دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را که دیده بودم کاملاً شرح دادم. او از این داستان بسیار تعجّب کرد. پس از آن از ابى منصور بن صالحان کارهاى شایسته و بزرگى به سبب این رویداد انجام پذیرفت، من هم به برکت مولایمان صاحب الزمان(ع)به مقاماتى در دستگاه او رسیدم که اصلاً به فکرم هم نمى رسید.

منبع: دلائل الامامه، ص ۲۹۹ ـ ۳۰۱، معرفه من شاهد; بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۳۰۴ ـ ۳۰۶٫

برچسب ها

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.